کمپین یک روز بدون گناه

چادرم پرچم من است

۱۷ مطلب با موضوع «داستان های کوتاه» ثبت شده است

مهم اینه که دل آدم پاک باشه!!!!

بهش گفتم:امام زمان (عج)رو دوست داری؟گفت:آره خیلی دوسش دارم.گفتم امام زمان(عج)حجاب رو دوست داره یانه؟گفت:آره!گفتم:پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟گفت:


خب چیزه!دوست داشتن امام زمان(عج)به ظاهر نیست،به دله...گفتم:از این حرف که به ظاهر نیست به دله بدم میاد.گفت:چرا؟...براش یه مثال زدم؛گفتم:فرض کن یه نفر بهت خبر بده شوهرت با یکی دوست شده و الآن هم تورستوران داره باهاش شام می خوره.تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!عصبانی میشی و بهش میگی:ای نامرد بهم خیانت کردی؟بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه عزیزم من فقط تورو دوست دارم.بعد تو بهش میگی:اگه منو دوست داری،پس این دختره کیه؟چرا باهاش دوست شدی؟اونم برمی گرده میگه:عزیزم ظاهرو نبین؛مهم دله؛دوست داشتن به دله...دیدم حالتش عوض شده...تواین لحظه به شوهرت نمیگی:مرده شور دلت رو ببرن؟تو نشستی با یه دختره تو رستوران بعد میگی من تو دلم تورو دوست دارم؟حرف شوهرت رو باور می کنی؟گفت:معلومه که نه،دارم می بینم که خیانت می کنه،چطور باور کنم؟معلومه که دروغ میگه...گفتم:پس حجابت.اشک تو چشاش جمع شده بود.روسریشو کشید جلو.با صدای لرزونش گفت:من جونم رو فدای امام زمان (عج)می کنم،حجاب که قابلشو نداره.از فردا دیدم با چادر اومده.گفتم:با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد.خندید و گنت:امام زمان (عج)چادر رو بیشتر دوست داره....می گفت:احساس می کنم آقا داره بهم لبخند می زنه... 


این خاطره رو تقدیم می کنم به همه ی شما به خصوص خواهران محجبه که با این طریق دوستانشون رو محجبه کنن

ألـلَّـھُــــــمَــ ؏َـجــــــــــِّـلْ لِوَلــــــیِـڪْ ألــــــــــْـفـــــَـرَج

۰ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰
س. خسروی

آرزوی یک شهید 16ساله

ای ملت قهرمان، هم اکنون که وصیت مرا می‌شنوید، بدانید که ما به خاطر آب و خاک کشته نشده‌ایم؛ بلکه جان ناقابل خود را در راه اسلام عزیز فدا کرده‌ایم.  


ای خواهری که هم‌اکنون به وصیت من گوش می‌دهی، بدان که تنها آرزویم در تمام دوران  نوجوانی خالی بودن جامعه از بی‌حجابی و یا بی‌عفتی بود. 


یادم نمی‌رود روزی که مأمور گشت در امامزاده بودم، رسیدم به خواهری که با ول دادن چادر خود و نشان دادن محرمات خود خون هر جوان غیرتمندی و هر انسان غیوری را به جوش می‌آورد. بر حسب احساس مسئولیت جلو رفتم و با لحنی که خدا می‌داند خجالت کشیدم، گفتم: خواهر عزیز زیارت مستحب است اما حفظ حجاب واجب و بی‌درنگ دور شدم.


خواهر عزیز حجاب تو سنگر توست؛ پس این سنگر را هرگز و به هیچ وجه رها نساز که کوبنده‌تر از خون شهید است.


🌹قسمتی از وصیت نامه ی شهید محمدرضا فلاح مهرجردی

شادی روحشان صلوات

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
س. خسروی

💢زندگی به سبک شهدا💢

مصطفی گفت: خودمـ کارت ها را مینویسمـ

شروع کرد به نوشتن:

یک کارت برای "امامـ رضا" ، مشهد 

یک کارت برای" امام زمان"، مسجد جمکران 

یک کارت برای" حضرت معصومه"، قمـ .

این یکی را خودش برده بود انداخته بود توی ضریح


"حضرت زهـــــــــرا" آمده بود به خوابش

درست قبل از عروسی! 

حضرت به مصطفی گفتن: 

چرا دعوت شما را رد کنیمـ؟

چرا به عروسی شما نیاییمـ؟

کی بهتر از شما؟

ببین همه آمدیمـ

شما "عزیز مــــا هستی"

❤️"شهید حاج مصطفی ردانی پور"❤️

اللهم عجل لولیک الفرج...

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱
س. خسروی

شهادتت مبارک

کلاس دوم راهنمایى که بود، مجلات عکس مبتذل چاپ مى کردند. در آرایشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها این عکس ها را روى در و دیوار نصب مى کردند و احمد هر جا این عکس ها را مى دید پاره مى کرد. صاحب مغازه یا فروشگاه مى آمد و شکایت احمد را براى ما مى آورد. پدر احمد، رئیس پاسگاه بود و کسى به حرمت پدرش به احمد چیزى نمى گفت. من لبخند مى زدم. چون با کارى که احمد انجام مى داد، موافق بودم. یک مجله اى با عکس هاى مبتذل چاپ شده بود که احمد آنها را از هر کیوسک روزنامه اى مى خرید. پول توجیبى هایش را جمع مى کرد. هر بار ۲۰ تا مجله از چند روزنامه فروش مى خرید وقتى مى آورد در دست هایش جا نمى شد. توى باغچه مى انداخت نفت مى ریخت و همه را آتش مى زد. مى گفتم: چرا این کار را مى کنى؟ مى گفت:این عکس ها ذهن جوانان را خراب مى کند.


به نقل از مادر خلبان شهید احمد کشوری


15 آذر سالروز شهادتت مبارک برادر

اللهم عجل لولیک الفرج...

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
س. خسروی

ما به بی حجاب ها ،هیچی نمیفروشیم

دختر یک آدم طاغوتی بود .یک روز آمد در مغازه .یادم نیست چه میخواست ، ولی میدانم محمود چیزی به او نفروخت.دختر عصبانی شد ،تهدید هم کرد حتی!

شب با پدرش آمد در خانه مان .نه گذاشت نه برداشت ،محکم زد توی گوش محمود !محمود خواست جوابش را بدهد ،پدرم نگذاشت.میدانست پدرش توی دم و دستگاه رژیم ،برو بیایی دارد .هر جور بود قضیه را فیصله داد .

دختره دو سه بار دیگر هم آمد در مغازه . محمود چیزی به او نفروخت که نفروخت !میگفت :

"ما به شما بی حجاب ها ،هیچی نمیفروشیم ."

شهید محمود کاوه

اللهم عجل لولیک الفرج...

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
س. خسروی

مبارزه با هوای نفس---کاملا واقعی---بخونید لطفا

مقدمه

" ان تتقوالله یجعل لکم فرقانا "سوره انفال آیه 29

براستی چه گنجهایی در گنجینه هشت ساله دفاع مقدس نهفته است.کاویدن تاریخ هشت ساله دفاع مقدس و بیرون کشیدن گنجهای نهفته آن از دل خاک جبهه ها رسالتی است که بر عهده همگان است.  امیر عزیز  جوانی است که یوسف گونه پای در سرزمین گرم خوزستان نهاد وغریبانه به فیض شهادت نائل گردید.
داستان زندگی وی و ماجرای شهادت ایشان آن چنان زیبا در قالب نامه نگاریهای مابین ایشان، مجله زن روز ورئیس دبیرستانش به رشته تحریر در آمده که هرگونه توضیح اضافی ما از زیبایی آن خواهد کاست. به همین دلیل بدون هرگونه توضیح اضافی، به سراغ داستان زندگیش از زبان نامه ها می رویم . به امید روزی که زندگی این شهید بزرگوار با همت عزیزانی در قالب فیلم به تصویر کشیده شود.

 

جهت مطالعه داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید...

 

۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
س. خسروی

بعضی‌ها خودشان را از امیرالمؤمنین حزب اللهی‌تر می‌دانند

من در اتاق یک رئیسی رفتم، کار داشتم. تا در را باز کردم دیدم یک دختری حالا یا دختر یا خانم خیلی خوشگل است. تا در را باز کردم، اوه... چه شکلی!


داخل اتاق رئیس رفتم گفتم: شما با این خانم محرم هستی؟

گفت: نه!


گفتم: چطور با یک دختر به این زیبایی تو در یک اتاق هستی و در هم بسته است. 

گفت: آخر ما حزب اللهی هستیم.


گفتم: خوشا به حالت که اینقدر به خودت خاطرت جمع است. حضرت امیر به زن‌های جوان سلام نمی‌کرد.

گفتند: یا علی رسول خدا سلام می‌کند تو چرا سلام نمی‌کنی؟ 

گفت: رسول خدا سی سال از من بزرگتر بود. من سی سال جوان هستم. می‌ترسم به یک زن جوان سلام کنم یک جواب گرمی به من بدهد، دل علی بلرزد. 

گفتم: دل علی می‌لرزد، تو خاطرت جمع است.


بعضی‌ها خودشان را از امیرالمؤمنین حزب اللهی‌تر می‌دانند.

بعضی خودشان را از مراجع تقلید حسینی تر می‌دانند.


استاد محسن قرائتی

اللهم عجل لولیک الفرج...
۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱
س. خسروی

غیرت وحیا چه شد؟!!

👈شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتابهای خود مینویسد:

روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد.

قاضی شوهر را احضار کرد

قاضی از زن پرسید:آیا شاهدی داری؟


زن گفت:آری،آن دومرد شاهدند.

قاضی ازگواهان پرسید:گواهی دهید که این زن پانصدمثقال ازشوهرش طلب دارد.


گواهان گفتند:👌سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تاما وی را درست بشناسیم که او همان زن است.

چون زن این سخن راشنید برخود لرزید وشوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟😡

برای پانصد مثقال طلا همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟!

هرگز!هرگز! ✋

من پانصد مثقال را خواهم داد ورضایت نمی دهم که چهره ی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.😡

👈چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد ازشکایت خود چشم پوشید وآن مبلغ را به شوهرش بخشید.


.

😔چه خوب بود آن مرد با غیرت👨، امروز جامعه ی ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند وشوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده ی آنهایند

و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند.😔


💠اللهم أصلح کل فاسد من امور المسلمین💠

اللهم عجل لولیک الفرج...

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
س. خسروی

حجابت=مبارزه

چادرت ارثیه زهرایی

آمده بود مرخـــــصے.

داشتیم درباره ی منطقه حــرف مےزدیم.

لابه لای صحــــبت گفتم:

کاش مےشد من همـــراهت به جبهه بیایم !

گفــــت؛

"هیچ مےدانی ســــیاهے چادر تو از سرخے خـــــون من کوبنده تر است؟!"

همین ک حــجابت را رعایت کنے،

مبـــــارزه ات را انجام داده ای...

شهید محمدرضا نظافت


اللهم عجل لولیک الفرج...
۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
س. خسروی

مبارزه با شیطان

با خدایش عهدی بسته بود:

صبح زود همین که از خانه بیرون رفت گفت: مسابقه می دهیم از الان تاشب، همان لحظه چشمش به دختری که سر کوچه می آمد افتاد....

نگاهش را کج کرد و به شیطان گفت: فعلا یک هیچ به نفع من.....
*******************************************************

می گفت: بیست سال چشمم را کنترل کردم. دیگر خودش عادت کرده بود، هر وقت نامحرمی می آمد خود به خود بسته میشد....
آسوده شده بودم....

خدا چقدر بر من منت گذاشته است....
****************************************************

سرکلاس جواب معلمش را نمی داد.
می گفت: تا حجاب نداشته باشی ما باهم صحبتی نداریم...


(شهید محمد جهان آرا)

شادی روح همه ی شهدا صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج...
۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
س. خسروی