دختر یک آدم طاغوتی بود .یک روز آمد در مغازه .یادم نیست چه میخواست ، ولی میدانم محمود چیزی به او نفروخت.دختر عصبانی شد ،تهدید هم کرد حتی!

شب با پدرش آمد در خانه مان .نه گذاشت نه برداشت ،محکم زد توی گوش محمود !محمود خواست جوابش را بدهد ،پدرم نگذاشت.میدانست پدرش توی دم و دستگاه رژیم ،برو بیایی دارد .هر جور بود قضیه را فیصله داد .

دختره دو سه بار دیگر هم آمد در مغازه . محمود چیزی به او نفروخت که نفروخت !میگفت :

"ما به شما بی حجاب ها ،هیچی نمیفروشیم ."

شهید محمود کاوه

اللهم عجل لولیک الفرج...